جدول جو
جدول جو

معنی بری دئن - جستجوی لغت در جدول جو

بری دئن
تفت دادن، سرخ کردن، امساک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی دین
تصویر بی دین
آنکه دین ندارد، لامذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
جدا کردن، پاره کردن، جدا ساختن چیزی از چیز دیگر با کارد یا قیچی یا آلت دیگر، جدا شدن، پاره شدن، درنوردیدن و پیمودن راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوی دان
تصویر بوی دان
ظرفی که در آن عطر و چیزهای خوشبو بگذارند، عطردان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. سکنه 1456 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ)
بیزار شدن. (ناظم الاطباء). مبارات:
چه کرده ام بجای تو که نیستم سزای تو
نه از هوای دلبران بری شدم برای تو.
خاقانی.
مشو تا توانی ز رحمت بری
که رحمت برندت چو زحمت بری.
سعدی.
وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری.
سعدی.
- بری شدن از کسی، در تداول عوام، از او بیزار شدن. یکباره او را مکروه و منفور دیدن. (یادداشت دهخدا). و رجوع به بری شود.
لغت نامه دهخدا
ظرفی را گویند که در آن چیزی از عطریات کرده باشند، (برهان)، ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند، (فرهنگ فارسی معین)، ظرفی که در آن عطر و بوی خوش کنند و آنرا بعربی جونه گویند، (آنندراج) (انجمن آرا) (از رشیدی)، جونه، سلۀ خرد عطاران که چرم بر آن کشیده باشند، (منتهی الارب)، جونه، (نصاب الصبیان) (زمخشری)، عتیده، (مهذب الاسماء)، طبله، عطردان
لغت نامه دهخدا
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
قطع کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
((بُ دَ))
جدا کردن، پاره کردن، پیمودن، سپردن، نقب زدن، حفر کردن، خسته شدن، بی انگیزه شدن
فرهنگ فارسی معین
بی کیش، خدانشناس، فاسق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد
متضاد: خداشناس، دیندار، مومن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
بلا فمٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
Chop, Pare, Shear, Slash, Slit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
Inarticulate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
inarticulé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پناه گرفتن، رم دادن حیوان برای شکار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلعیدن، فرو بردن غذا و آب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
inarticulado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
অস্পষ্ট
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
невнятный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
unartikuliert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
невиразний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
niewyraźny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
不清楚的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
بے زبان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
isiyojulikana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
inarticolato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
belirsiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
불분명한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
不明瞭な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
לא ברור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
अस्पष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
tidak jelas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
พูดไม่ชัด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
inarticulado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی دهن
تصویر بی دهن
onduidelijk
دیکشنری فارسی به هلندی